رويكرد تصميم گيري مي تواند از دوجنبه اصلي بررسي شود. رويكرد هنجاري و رويكرد توصيفي. رويكرد هنجاري يا كمي تاكيد بر تعيين ارزشهاي مشخص براي پارامترهاي مسئله و حل آن براي طيفي از ارزشها يا يك ارزش مشخص را دارد. در مقابل، چارچوب كار توصيفي يا كيفي تلاش نمي نمايد كه عوامل را رده بندي كند بلكه بدنبال بيان آنها در عبارات كلي بوده و حل مسئله بر اساس آنها مبتني مي باشد.
بلحاظي مي توان تقسيم بندي مربوط به تصميم گيري را به سه دسته كلي در ارتباط دانست:
1-تصميم گيري عقلايي
2-تصميم گيري رفتاري
3- تصميم گيري باز
تصميم گيري عقلايي
فرد در تصميم گيري هاي خود همواره تصميماتي اتخاذ خواهد كرد كه بهترين تصميم ممكنه بوده و تصميماتي است كه امكان و احتمال نيل به اهداف و مقاصد او را به حداكثر مي رساند.
هنگامي تصميم گيري عقلايي است كه تصميم گيرنده شرایط زیر را دارا باشد:
1-در باره موضوع تصميمي گيري اطلاعات كامل دارد.
2-قادر است خواسته ها و الويت هاي خود را بر حسب مطلوبيت و مفيد بودن آنها به ترتيبي منطقي درجه بندي نمايد.
3-قادر است از ميان شقوق و راه حل هاي مختلف راهي را برگزيند كه مطلويبت او را به حداكثرمي رساند.
در جهان معاصر، جمع آوري اطلاعات، كاري زمانگير و هزينه بر است. در عالم واقعيت، تصميم گير در ابتدا مقداري اطلاعات را با پرداخت هزينه، تهيه مي نمايد. با اين اطلاعات به نتايجي مي رسد. سپس تصميم مي گيرد كه اين اطلاعات كافي است و يا او مي بايست مقداري ديگر اطلاعات سفارش دهد.
نخستين فرضيه در مدل عقلايي اين است كه اهداف، معين و معلوم مي باشد. يعني فرض است كه يا اهداف از قبل براي تصميم گيرنده تعيين و داده شده است و يا آنقدر واضح و آشكار مي باشد كه هدف گذاري مي تواند به آساني و سادگي انجام گيرد. اما در شرايط واقعي تصميم گيري، اهداف به ندرت معلوم و معين است.بعضی از افراد به دلیل شخصیت چند بعدی که دارند اکثرا در تصمیم گیری ها دچار مشکل شده و در هنگام پیش آمدن مشکل ها نمی توان تصمیم منطقی و عقلانی را برای خود بگیرند. از این رو می توان در مورد شخصیت این افراد گفتگو کرد.
يكي از مشكلات مدل عقلايي اين است كه فرض مي شود كه فرد از قبل بصورت مشخص مي داند كه به چه هدفي مي خواهد برسد. در حاليكه در اكثر اوقات، فرد نمي داند كه واقعا هدف چيست و يكي از مسائل تعيين هدف است.
فرض دوم در مدل عقلايي آن است كه تصميم گيرنده بايد تمامي راه حلهاي مختلف و ممكن را يافته، تك تك آنها را مورد ارزيابي دقيق قرار دهد. اما اين تصوري واهي و ادعايي بيجاست كه مي توان تمامي راه حل هاي مختلف را شناسايي كرد، چه رسد به اينكه ميتوان يك يك آنها را به دقت سنجيد و ارزيابي نمود. فرضيه سوم اين است كه تمامي نتايج و عواقب ناشي از اتخاذ و اجراي يك تصميم بررسي و در نظر گرفته شده است. ولي همانگونه كه نمي توان تمام راه حلهاي ممكن را يافت، همانگونه نيز نمي توان تمامي نتايج ناشي از انتخاب و و اجراي آنها را پيش بيني نموده و در نظر گرفت. آينده پديده ايست با ماهيتي نامعلوم و غير قابل پيش بيني و هيچ تصميم گيرنده اي نمي تواند كاملا مطمئن باشد كه تمامي اثرات و تبعات ناشي از هر تصميمي را مي دانسته است.
نكته ديگر آن است كه بنابر مدل عقلايي، منافع شخصي فرد تصميم گير، منافع سازماني و منافع ملي كشور همگي در يك سو و جهت قرار داشته و با يكديگر تباين و يا تضادي ندارند. درحاليكه در عمل اين چنين نيست و در اكثر اوقات منافع شخص و منافع سازمان و يا كشور با يكديگر متفاوت مي باشند.
و نكته آخر آنكه در اين روش فرض مي شود كه هيچگونه محدوديت از لحاظ زمان و هزينه ندارد.
تصميم گيري رفتاري
هنگاميكه محدوديت هاي ذهني و شعوري تصميم گيرنده در تجزيه و تحليل كامل مسائل آشكار مي شود و هنگامي كه ناتواني او در استفاده كامل از اطلاعات و در تركيب، پردازش و عمل آوري اين اطلاعات تشخيص داده مي شود، زماني كه مشاهده ميگردد كه اكثر مسائل داراي ماهيتي غامض و پيچيده است، و سرانجام هنگامي كه در مي يابيم كه لازمه جمع آوري و كسب اطلاعات، تحمل هزينه هاي سنگيني است، سئوالي كه طبيعتا به ذهن متبادر مي شود، آن است كه تحت اين شرايط، اصولا برخورد فرد با مسئله تصميم گيري چگونه مي تواند باشد و فرد چگونه مي تواند تصميمي اتخاذ نمايد كه بهترين تصميم باشد؟
با پيشنهاد مفهوم "عقلايي محدود" در مدل رفتاري تصميم گيري، هربرت سايمون سعي مي نمايد جوابگوي اين مسئله باشد. در تحقيق اوليه در سالهاي قبلتر، مارچ و سايمون تعريف محدودتري از مفهوم عقلايي ارائه مي دهند. اين دو معتقدند كه عقلانيت انسان محدود است و اين محدوديت ناشي از محدوديت هاي ذهني و شعوري انسان است و هرگونه بحثي در باره مكانيزم تصميم گيري بايد با علم براين واقعيت باشد. بنابراين، محيط هاي سازماني و اجتماعي كه تصميم گيرنده در آن قرار گرفته است، در شيوه و نحوه تصميم گيري او موثرند. در اين روش، تصميم گير پس از آنكه معيارهاي نه چندان كاملي را براي حل مسئله در نظر گرفت، به مجرد رسيدن به يك راه حل كه رضايت اور ا برانگيزد، كار تحقيق د رمورد آلترناتيوها را رها كرده و مسئله را خاتمه يافته مي داند. مارچ اين ايده را گسترش داده و از مدل عقلانيت بافتاري سخن به ميان مي آورد. اين مدل بر اين باور است كه مردم در زمان تصميم گيري، در زير فشار هاي يك محيط پيچيده كه متاثر از بسياري ديگر از تصميمات و معيارهاي تصميم گيري است مي باشند و در عين حال در اين موقعيت اطلاعات محدود و زمان محدودي را در دسترس دارند. بزبان ديگر مردم در حالت تصميم گيري، در محيطي كاملا غيرشفاف قرار داشته، مسائل براي آنها روشن نبوده، ارتباط مابين راه حل هاي مختلف غير مستقيم و كل پروسه در يك محيط سياسي رخ مي دهد. سايمون معتقد است كه انتخاب و تصميم گيري هميشه بر مبناي يك مدل محدود، تقريبي و ساده شده از موقعيت واقعي انجام ميگيرد. به عقيده نيوول و سايمون، واقعيت بستگي به آن دارد كه تصميم گيرنده، واقعيت را چه تشخيص داده باشد. يعني ممكن است آنچه تصميم گيرنده واقعيت تشخيص داده، واقعيت نبوده و يا همه واقعيت نباشد.
مسائل و مشكلاتي كه يك تصميم گير در سطح سازمان، دولت و يا در سطح بين المللي با آن روبروست معمولا بقدري پيچيده و غامض است كه مدير بعنوان يك انسان و با محدوديتهاي انساني خود، توان روياروئي و غلبه بر آن را ندارد و بناچار به ساده سازي متوسل مي شود. ساده سازي به معناي آن است كه معمولا فرد بجاي سعي در يافتن بهترين راه حل، سعي مي كند كه به راه حل مناسب دست پيدا نمايد. قناعت به يافتن و بسنده نمودن به راه حل مناسب و كافي (بجاي ادامه جستجو براي يافتن بهترين راه حل) تصميم گيري را عملي تر و آسانتر مي نمايد.
يكي ديگر از مدل هاي مطرح در تصميم گيري رفتاري، مدل نتايج محدود است. اوريلي، كه به توصيف اين مدل پرداخته است، چنين مي گويد: "اول آنكه تصميم گيرندگان عمدتا نتايجي در سازمان را ترجيح مي دهند كه منعكس كننده اهداف سازمان و اهداف فردي خودشان است. " اين بدان معناست كه بجاي طي نمودن پنج گام تصميم گيري بترتيبي كه در گذشته بدانان اشاره نموديم، ممكن است كه برخي پروسه تصميم گيري را ازانتها بدان بپردازند و پس از شناسايي يك يا چند نتيجه دلخواه آنان، پروسه تصميم گيري را محدود بدين نتايج سازند.
بنابراين مي توان نتيجه گرفت كه تصميم سازي مانند برخي ديگر از مفاهيم در تئوري سازمان، يك ساخت مصنوعي، يك مفهوم روان شناختي از تعامل تعهد و عمل است. در اينصورت نقش شخصيت در تصميم گيري برجسته مي شود. تصميم گيري چنان با خصوصيات رواني تصميم گيرنده آميخته است كه نمي توان يكي را بدون ديگري مطرح و مورد مطالعه قرار داد. عوامل و عناصر شخصيتي از قبيل خلق و خوي، هوش، انرژي، بينش و نگرش و احساسات مدير، همگي در تصميماتي كه او اتخاذ مي نمايد، نقش موثر دارند. بنابراين از ديدگاه روانشناسي اجتماعي، مطالعه فرآيند تصميم گيري مي بايد با درنظر گرفتن تمامي خصوصيات انسان تصميم گيرنده انجام گيرد.
ميان انسان ها تفاوتهاي بسياري وجود دارد. از جمله تجربيات آنها يكي نيست، درجه ريسك پذيري در همه يكسان نيست، ايمني، همان ارزش را براي همه ندارد و همه افراد به يك اندازه معاشرتي و اجتماعي نيستند. اهميت وجود تفاوت هاي فردي ميان انسان ها در اين است كه اطلاعات-يعني آنچه كه فرد بر اساس آن تصميم ميگيرد- برحسب اين تفاوتها تعبير و تفسير و فهميده مي شوند.
طي بحثي جامع، دانيل كتز و روبرت كان، شخصيت تصميم گيرنده و مكانيزم هاي رواني انديشيدن را يه عنوان عوامل زمينه ساز در تصميم گيري مطرح مي نمايند و معتقدند كه انديشه انسان و در نتيجه، تصميم گيري هاي او، تابع مجموعه اي از عوامل مختلف است كه مهمترين آنها به شرح زير مي باشد:
1-انسان و تصميم گيري هاي انسان تحت تاثير موقعيت او در فضاي اجتماعي است.
2-مدير در تصميم گيري از الگوگيري از گروه هاي برون سازماني استفاده كرده و حتي برخي اوقات از افراد خارج از سازمان هويت پذير مي شود.
3-در انسان ها تمايل به نزديك بيني ذهني وجود دارد.
4-انسان غالبا به ساده سازي علل سببي مي پردازد.
تصميم گيري باز:
مدل باز تصميم گيري با استفاده از تئوري عمومي سيستم ها بنا شده است. در اين مدل، رابطه اي دوطرفه ميان سيستم تصميم گيري در سازمان و محيط پيش بيني شده است. بعبارت ديگر، در اين مدل، محيط و تمامي عوامل محيطي موجود در آن، سيستم تصميم گيري را تحت تاثير قرار مي دهد و تصميم گيري نيز به نوبه خود محيط را تحت تاثير قرار مي دهد. در اين مدل، چهره واقعي تري از تصميم گيرنده ترسيم مي شود. زيرا او موجودي جدا و مستقل از محيط تصميم گيري به شمار نيامده است. همچنين شخصيت تصميم گير از جمله عوامل مهمي دانسته شده است كه تصميم يگيري را تحت تاثير قرار مي دهد.
منظور از مدل باز تصميم گيري، ارائه مدلي عملي براي تصميم گيري مي باشد. در مدل باز ، ديگر فرض نيست كه تصميم گيرنده تمام اطلاعات لازم براي تصميم گيري را در اختيار دارد، ديگر فرض نيست كه تصميم گيري او هميشه بر اساس منطق و استدلالي خطا ناپذير اتخاذ مي شود، و ديگر فرض نيست كه هميشه در اثر هر تصميمي كه او ميگيرد، بهترين نتايج عايد ميگردد. همچنين، تصميم گيرنده، و بخصوص منافع، انگيزه و اهداف او، عاملي مهم در نوع تصميم گيري هاي او بشمار آمده است. بنابر اين، شخص تصميم گيرنده، استعداد او براي آموختن از تجربيات و همچنين توانائي او در هماهنگ سازي خود با محيط، از جمله عواملي دانسته شده است كه در تصميم گيري موثر خواهد بود.
تاثیر عوامل فرهنگي و اجتماعي را بر تصمیم گیری در بخش هفتم دنبال کنید.
منبع: گزارش تهیه شده برای کارگاه فرآیند تصمیم گیری و حل مشکل
عوامل موثر بر تصمیم گیری
عوامل موثر بر تصمیم گیری عبارتند از عوامل اجتماعی (یعنی اشخاصی که بر تصمیم گیری فرد موثر هستند.) ، عوامل فرهنگی (فرهنگی که فرد با آن بزرگ شده است و بر تصمیم گیری های او تاثر می گذارد.) ، عوامل شخصیتی یا روانشناختی (اخلاق و شخضیت هر کسی به گونه ای است و همین شخصیت است که باعث می شود تصمیماتی گرفته شود) ، عوامل عقلانی (یک سری تصمیم گیری ها بر اساس عقل و قوه تفکر انجام می شود این تصمیم گیری ها در مورد مواردی مانند زمان و هزینه و ... می باشد.)
آنلاین سلامت